یکی در میان امتحانات زندگی را مردود میشدم.
تک و توک را هم که پاس میکردم با ارفاق و تک ماده بود!
شاگرد خوبِ کلاس نبودم که مدعی باشم.
حتی به اندازه ی یک شاگرد معمولی هم نبودم. اما برگه ی امتحان این بار از همیشه سخت تر بود. بلد نبودم ... امتحان را خراب کردم. خراب تر از همیشه ...
همه ی باورم از خودم فرو ریخت ...
وَ چه باک که همه ی باورِ آدم از خودش فرو بریزد؟
وقتی که ثمره ی این فرو ریختن و آوار شدن تلنگری باشد
که بدانی بنایِ وجودت جز مُشتی خشتِ نیمه و شکسته نبوده.
بنا دارم دوباره این بنا را بسازم.
خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که در او غش باشد
حافظ